چه راحت نفس مي کشي! بالا و پايين مي پري ! به گردش و تفريح و پارتي مي روي و نمي داني در همسايگي تو، در «بيمارستان ساسان»، آسايشگاه جانبازان» و... چه سخت «شيميايي ها» نفس مي کشند با «دستگاه اکسيژن»! و به دنيا از پشت قاب پنجره فقط مي توانند نگاه کنند . شايد هم بخاطر سوزش و درد شديد چشم از نگاه به هر نوري و پنجره اي محرومند .
يا علي
به تو چه مربوط که بهترين سال هاي عمر يک جوان در «اسارتگاه» دشمن زير شکنجه گذشت و سرانجام همانجا شهيد شد !!!
به تو چه مربوط که هنوز در گوشه و کنار اين خاک «جانبازاني» هستند که 18سال و 20سال و بيشتر به خاطر «قطع نخاع» روي تخت افتاده اند و يا حداکثر بر «ويلچر» نشسته اند ! ولي صبر را بيچاره کرده اند !!
سلام
شعار زياده به خدا اگه بتونيم يه روزش رو تحمل كنيم .
كاش بتونيم اگه حداقل نميتونيم براشون كاري كنيم
نمك زخمهاشون نباشيم
مرحم دلهاشون باشيم
موفق باشيد