سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از جنس آسمان
ستم راندن بر بندگان بدترین توشه است براى آن جهان . [نهج البلاغه]
>> ( پنج شنبه 85/4/15 :: ساعت 11:49 صبح)

على شریعتى
سمند شوق مى‏راند بسیجى
سرود وصل مى‏خواند بسیجى‏
تو مفهوم شکفتن را چه دانى؟
طریق عشق مى‏داند بسیجى‏
یا على، دعایم کن!
مادر، سلام! سلامت باشى الاهى....
از طلائیه برایت نامه مى‏نویسم؛ واژه هایم طلایى‏ترین لحظه‏هاى خود را فریاد مى‏زنند. مادر، دلم برایت به اندازه مادر تنگ شده. مى‏خواستم اشک هایم را با نامه پست کنم برایت؛ اما یاد قلب بیمار تو افتادم، گفتم که صلاح نیست.
مادر جان، من امشب با شب خیلى خودمانى‏ام. مى‏خواهم تا صبح با چشمانم سجده کنم. به شب از سحر مى‏گویم که آغاز لحظه‏هاى ناب جدایى است. ستاره‏ها این جا به من مى‏خندند. مادر به بچه محل‏ها سلام برسان؛ داداش را ببوس و بگو که من گفتم، شاید از فردا تو تنها امید پدر شوى؛ تنها!
اگر نامه خط خوردگى دارد، به خاطر سرفه‏هاى من است؛ آخر آسمان این جا چندان آبى نیست. سینه‏ام خش خش مى‏کند، مثل برگ‏هاى پاییزى....
مادر، این «چفیه» هم سجاده است هم قلک اشک‏هایم. رفیق بدى هم نیست. شیمیایى که مى‏زنند به خیال خودش مرا مدد مى‏کند. مادر، جبهه براى من از مدرسه بیش‏تر درس داشت. این جا همه معلم‏ها شاگردند و همه شاگردها معلم. مادر، بابا خودش گفت ایرانى جماعت ننگ نمى‏پذیرد. من خلف نیستم، اگر زیر بار ذلت بروم.
مادر، این جا صداى پاى باران به گوش مى‏رسد. تو را به خدا دیگر نامه ننویس. نپرس چرا که بغضم مى‏ترکد...
مادر، من و ما مى‏جنگیم تا خدایى‏ترین آسمان جهان مال تو باشد. برایم دعا کن؛ براى دلت دعا مى‏کنم.... یا على.





  نوشته های دیگران ()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
فهرست ها
 RSS 
خانه
ارتباط با من
درباره من
پارسی بلاگ

بازدید امروز: 0
بازدید دیروز:  2
مجموع بازدیدها:  80776
منوها
» درباره خودم «


از جنس آسمان


» آرشیو مطالب «

زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385
بهار 1385

» لوگوی وبلاگ «