سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از جنس آسمان
دانش سه گونه است: کتابی گویا و سنّتی دیرینه و«نمی دانم»[=اقراربه نادانی] . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
>> ( پنج شنبه 85/9/30 :: ساعت 11:47 صبح)

به مناسبت شهادت حضرت جواد الائمه (ع)
مریم صباغ زاده ایرانی
«ام فضل» در اندوهی بی پایان غرق است. روزهای بی شماری از خود پرسیده است چرا محمدبن علی آنطور که باید توجهی به او ندارد. روزهای بی شماری از خود پرسیده است چرا تمام وقت او پای گهواره طفل تازه تولد یافته اش می گذرد. در تمامی این روزها مقصری جز «سمانه»، نیافته است. سمانه، این کنیز سیه چرده مغربی، مادر فرزند محمد بن علی است؛ در حالی که ام فضل دختر خلیفه ماضی، مأمون است او نمی تواند فرزندی به دنیا آورد. او در خانه همسر قبلی اش هم از نعمت مادری محروم بوده است و این برایش درد بزرگی است.
رنجیدگی ام فضل به حدی است که خلیفه معتصم، هم متوجه می شود. او هم به نوعی دیگر، محمدبن علی را مایه تشویش خاطر خود می پندارد. بخصوص از چندی پیش که در جمع قاضیان بغداد، کار قضاوت محمد بن علی را شاهد بوده است. معتصم با خودش واگویه می کند: «چطور ممکن است قاضی القضات بغداد باشی و ندانی حکم یک سارق چیست؟» و در ذهنش «ابی دواد» را محکوم می کند. باز واگویه می کند: «چطور ممکن است خلیفه مسلمین بلاد عرب باشی و ندانی قاضی القضاتی ناکارآمد چون «ابی دواد» داری!» و دست بر دست می کوبد.
«ابی دواد» هم این روزها وضعی بهتر از آن دو ندارد. او که بر مسند قضاوت بغداد تکیه زده است، هرگز تلخی و گزندگی مجلس دربار معتصم را در روز محکومیت سارق شارع بغداد، از یاد نمی برد. آن روز که چندان دور نیست، او را به دربار معتصم، خلیفه عباسی خوانده بودند تا در مورد سارقی که به جرمش اعتراف کرده بود، نظر دهد. در آن مجلس، سایر قضات بغداد هم بودند معتصم اصرار داشت تا محمد بن علی هم به آن مجلس بیاید. آن روز معتصم در صدر مجلس و در میان قضات خود نشسته بود و دزد بینوا، در گوشه ای، در غل و زنجیر، منتظر فرمان قضات بود. یکی از قاضیان حد شرعی او را برای انجام عمل دزدی، قطع یک دست تا مچ، تشخیص داد؛ به زعم اینکه در تیمم به این قسمت از دست، نیاز است. بر سر این حکم، بحث درگرفت. از «ابی دواد» قاضی القضات بغداد خواسته شد تا رأی خود را بدهد. او حد شرعی را، قطع دست سارق تا آرنج تشخیص داد؛ برای اینکه در وضو، دست را تا آرنج می شویند. معتصم در ذهن خود داشت دو رأی قاضیان برجسته بغداد را سبک و سنگین می کرد تا از آن میان، یکی را انتخاب کند. در این حال ابی دواد» فرصت را غنیمت شمرد و به گمان خود خواست تا موقعیت محمد بن علی(ع) را نزد خلیفه، تضعیف کند؛ برای همین اصرار کرد تا او هم رأیش را بگوید. «ابی دواد» از کجا می دانست جوانی تازه سال قادر است ذهن مشوش و توطئه گر معتصم را مجاب کند!
محمدبن علی(ع)، نگاهی به معتصم انداخت و نگاهی به دزد. آنگاه رو به جمع کرد و گفت: «رأی من نه این است و نه آن. در نماز، هفت قسمت از بدن، در اختیار خداوند است که یکی کف دستی است که شما می خواهید این دزد را از آن محروم کنید. رأی من قطع چهار انگشت از دست اوست.» اینجا بود که «ابی دواد» به دوستش زرقان می گوید: «ای کاش بیست سال پیش از این مرده بودم تا در مجلس معتصم اینطور خوار و خفیف نمی شدم!»
به این ترتیب است که در بغداد و در دربار خلیفه عباسی توطئه ای شوم میان این سه نفر، شکل می گیرد. میان زنی که حسادتش به کنیزی محروم و بی پناه، او را تا حد «جعده» همسر امام حسن مجتبی(ع) تنزل می دهد. و قاضی القضاتی که حماقتش، او را وادار به دسیسه چینی می کند و خلیفه ای که پا جای پای برادرش مأمون می گذارد.
حالا خلوت خانه بی روح ام فضل است و سینی انگوری که از باغ انگورهای رازقی خلیفه، رسیده است. و دستی که خوشه ای می چیند و دانه ای در دهان می گذارد. حضرت در این اولین دانه، طعم ناخوشایند مرگ را می چشد، برای همین عبایش را به دوش می اندازد و به شتاب از در خارج می شود. کسی از او می پرسد: «کجا می روید؟» او که مهمان دارالخلافه بغداد است، می گوید: «خیرم در این است که از این خانه، دور شوم.» اما میان او و خانه ساده «سمانه مغربیه» در مدینه، فرسنگها فاصله است. تقدیر می خواهد امام جواد(ع) در بغداد، و به دست همسرش ام فضل، شهید شود.
  نوشته های دیگران ()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
فهرست ها
 RSS 
خانه
ارتباط با من
درباره من
پارسی بلاگ

بازدید امروز: 2
بازدید دیروز:  2
مجموع بازدیدها:  80855
منوها
» درباره خودم «


از جنس آسمان


» آرشیو مطالب «

زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385
بهار 1385

» لوگوی وبلاگ «